خاطراتمونو مینویسم



به نام خدا 

سلام 

از این به بعد گاهی اوقات خاطرات دوتاییمون رو اینجا مینویسم،خاطراتی که برا قبل از این بوده و خیلی برا من شیرین و ارزشمندن ،

 

  البته نباید خاطراتمون رو اینجا بنویسم ،چون بهش قول دادم که فعلا نباید بهش فکر کنم ،و وقتی دارم خاطره مینویسم ینی دارم بهش فکر میکنم و

این دقیقا زیرِ قول زدنه ، خودش میدونه که قول هایی که میدم بهت روشون خیلی حساسم و به هر قیمتی باید بهشون عمل کنم ،ولی این قولی

که ازم گرفته دیگه خیلی زیاده رویه و من نباید قبول میکردم ولی

ولی خب نمیتونم.

نمیتونم بهش فکر نکنم ،نمیدونم چرا این قول رو ازم گرفت ولی واقعا در عین این که دارم تلاش میکنم بهش فکر نکنم بازم توی فکرمه ،

 

آخه چطور یه آدم میتونه به عشقش فکر نکنه .

اون گفته که من نمیخوام بهت فکر کنم ،خب منم موافقت کردم ،قبوله ،باشه ،فکر نکن .

درسته که وقتی گفتی نمیخوام بهت فکر کنم خیلی حس بدی داشتم ،ولی میدونم این به نفعته که فعلا بهم فکر نکنی ،ولی این باید فقط برای *فعلا* باشه نه برای همیشه ،اگه بخوایی برا همیشه فراموشم کنی خیلی .

نمیدونم ،تصورشم سخته واسم.

شاید اینایی که اینجا مینویسم رو هیچوقت نخونی ،شاید یه روزی خودم آدرس  اینجا رو بهت دادم ، 

نمیدونم ،ولی اگه یه روز آدرس اینجا رو بهت دادم و به اینجا رسیدی ،میخوام بدونی که خیلی دوسِت دارم.

اینو همیشه بهت میگم ولی هیچوقت حس واقعیمو نفهمیدی

وقتی میگم دوست دارم ینی همه دنیامی، حاظرم بخاطرت از همه چیزم بگذرم و تو رو داشته باشم فقط ،،،شاید اینایی که دارم مینوسم هم بازم نتونن حسمو بهت بگن .

متاسفام که نتونستم تا حالا حسمو بهت بگم ،شاید یه روزی تونستم بهتبگم ،شاید.

هیچوقت تحمل ناراحتیتو نداشتم و نخواهم داشت حتی فکرِ اینکه تو ناراحتی، دیونم میکنه

کسی که ناراحتت میکنه رو هیچوقت نمیبخشمangry

   یادمه یبار کنارم داشتی با یه آهنگ غمگین همخونی میکردی ، از اون به بعد اون آهنگ دیونم میکنه،

هیچوقت نمیتونم اون آهنگ رو تا آخر گوش کنم ،واقعا جهنمِ من اونجاست که منو تنها توی یه اتاق بذارن و اون آهنگ رو واسم پلی کنن.

نمیخوام هیچکس ناراحتت کنه ، اون شب  یادته که آبجیت آهنگ هارو پاک کرد و من جلوشو نگرفتم، نمیدونم ،شاید.‌، شاید بخاطر این بود که میخواستم هیچ آهنگی گوش نکنی و حس ناراحتی نیاد سراغت،

ولی هیچوقت یادم نمیره بعد از اون که آهنگا پاک شدن با چه تنفری نگام میکردی،تا حالا اونجوری نگام نکرده بودی ،، واقعا شانس آوردم که تنها نبودیم ،وگرنه خدا میدونه چی میشد .خخخخ

فداش بشم چند روز دیگه تولدشه ولی خب قرار گذاشتیم که ارتباط هم نداشته باشیم ،باید قبول کنه که روز تولدش نمیشه دیگه ،حتما پیام میدم بهش و تبریک میگمsmileyالبته تبریک خالی قبول نیست ولی خب شرایط اینجوریه دیگه منم دوست نداشتم اینجوری باشه.بعداً بعدنا از خجالتت در میام عزیز دلمwink

 

خب خب قرار بود این پست فقط برا معرفی باشه ولی حواسم پرت شد رفتم سراغِ چیزای دیگه،

آره، خلاصه اینکه این وبلاگ داستانش اینجوریه 

ایشالله که موفق باشمwink

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها